به گزارش ایسنا، روزنامه «جوان» در ادامه نوشت: شاید بعضیها فکر میکنند اگر احساسشان را به زبان بیاورند برچسب لوس یا الفاظ نامناسب به آنها نسبت داده میشود. در حالی که بیان یک احساس شفاف میتواند نشانی از سلامتی هیجانی آدمها باشد. تا وقتی احساسها به وقت در جای خودش کار خودشان را میکنند همه چیز گل و بلبل است. وای به وقتی که به موقع عمل نکنند و جای خالی آنها احساس شود. آن وقت است که اسمش میشود آلکسی تایمیا یا نارسایی هیجانی. باورتان نمیشود؟ بله. ناتوانی در بیان احساسات و برقراری ارتباط با دنیای آدمها نشانه بیماری است که نیاز به درمان و مراقبت دارد.
تعریف علمی آلکسیتایمیا
در تعریف علمی این بیماری به نقل از وب سایت سلامت آمده است: نارسایی هیجانی یا آلکسیتایمیا (Alexithymia) یک ساختار شخصیتی است که به عنوان یک ناتوانی بینشانه بالینی در شناسایی و توصیف هیجانها و احساسات فردی توصیف میشود. ویژگیهای اصلی آلکسیتایمیا عبارتند از اختلال در آگاهی عاطفی، در دلبستگی اجتماعی و در رابطه میانفردی. علاوه بر این، افراد مبتلا به آلکسیتایمیا همچنین دچار دشواری در تشخیص و درک احساسات دیگران نیز هستند که نمودهای آن در نهایت به عنوان واکنشهای غیرهمدلانه یا واکنشهای احساسی غیر تأثیرگذار تعبیر میشوند.
چرا از بیان احساست طفره میروی؟
این بیماری نیاز به کارشناسی روانشناسانه دارد که نه در این مقاله مجالش هست و نه من در این زمینه تخصص کافی دارم. ولی میخواهم بگویم این فقر توانایی در بیان احساس، در زندگی بسیاری از ما وجود دارد. شاید اسمش را بیماری نگذاریم یا آنقدر حاد نباشد که نیاز به مشاوره داشته باشیم ولی به یقین، تمام ما با این مقوله مواجه شدهایم. جاهایی از زندگی به عمد یا غیر عمد مهر سکوت به لب زدهایم و از بیان غلیانی که در ذهن و دلمان است طفره رفتهایم. غافل از اینکه همان به موقع نگفتنها چه عواقبی در پیشرو دارد. شما آدمهای پیرامونتان را دوست دارید ولی چه سود وقتی بیان نمیکنید.
آخر و عاقبت رودربایستی و پنهانکاری
علی دانشجوی پزشکی است. رشتهاش را دوست ندارد و به اصرار مادرش آن را انتخاب کرده است. هنوز هم بعد از دو ترم نتوانسته بگوید که نمیخواهد ادامه بدهد. هر بار میخواهد بگوید خجالت میکشد یا چیزی پیش میآید که نتواند بگوید. از آن طرف پدرش که تمام عمر با او رودربایستی داشته این راز را فهمیده ولی به روی خودش نمیآورد. به روی پسرش نمیآرود ولی دورادور به او حق میدهد و سعی دارد ذهن مادر را برای انتخاب رشتهاش آماده کند. ولی پسر از این درکهای پدرانه و تلاش پر احساسش خبری ندارد. تنها میان جهنم پنهانکاری گیر کرده و سعی دارد کاری کند. یواشکی از دانشگاه انصراف میدهد و پیک موتوری میشود تا هزینه کنکور مورد علاقهاش را جورکند.
حالا شما بگویید کار پدرش درست است؟ اینکه او را میفهمد ولی به روی خودش نمیآورد؟ این که میداند دانشگاه نمیرود ولی هر روز برای صبحانه بیدارش میکند؟ اینکه اجازه دهد تمام وجودش را ترس و عذاب وجدان بگیرد؟ چنین شرایطی با قصههای متفاوت آخر تلخی دارند. بعضیها برای فرار از فشارها به مواد مخدر و دوستهای ناباب پناه میبرند. بعضیها افسرده میشوند و بعضی ممکن است برای جبران این تنهاییها به هر ریسمان عاطفی چنگ بزنند که عواقب خودش را دارد. پس بهتر است احساسات خود را سانسور نکنید. زودتر دست پسر یا دخترتان را بگیرید و برایش وقت بگذارید. با آنها گپ بزنید حتی کنار هم چای یا قهوه بنوشید. بگذارید حسی که توی قلبتان دارید در چشمهایتان نمایان شود. این افشاگری اصلاً بد نیست و خودِ خود عشق است.
موقعیتها را از دست ندهیم
سیما مدتی است همسرش را سنگ قلاب میکند. کافیست یک ساعت دیرتر به خانه بیاید. آن وقت است که قشقرقی به پا میکند که نگو! به او انگ خیانت میزند و طوری وانمود میکند انگار مطمئن است همسرش با زن دیگری بوده است. خودش میداند نیست ولی برای اینکه کم نیاورد میگوید. یا میداند همسرش سیگار نمیکشد ولی پاپیش میشود که بوی سیگار میدهی. همسر سیما تا یک جایی کوتاه میآید. از خودش در برابر اتهامات دفاع میکند. ولی از یک جایی به بعد خسته میشود. دیگر قبح سیگار یا دیر آمدن برایش میشکند. با خودش میگوید سیگار بکشم یا نکشم میگوید، پس بگذار بکشم که دلم نسوزد. یا بگذار با دوستی رستوران بروم که لااقل سر هیچی اعصابمان بههم نریزد؛ و این مشکل بسیاری از خانمهای خانه است و حتی مشکل مردان. آنها بینهایت عاشق همسرشان هستند ولی همیشه از گفتن آن دریغ میکنند. فکر میکنند اگر به دوست داشتن یا اعتماد خود اعتراف کنند شریک زندگی خود را از دست میدهند. باورکنید اعتراف به دوست داشتن زیباترین اعتراف جهان است. خیلیها نخواسته یا نتوانستهاند ابراز علاقه کنند و موقعیتها را از دست دادهاند. ادبیات ما پر از آدمهایی است که، چون قادر به گفتن حرف دلشان نبودهاند فرد مورد علاقه خود را از دست دادهاند.
از فقر احساسی خود دست برداریم
اگر همسرت را دوست داری به زبان بیاور. اگر او عاقلترین مرد است به او بگو. اگر دستپخت همسرت عالیست نترس و بگو. اگر عاشق دخترت هستی او را ببوس و احساست را به او منتقل کن. اگر همسرت خسته از راه رسیده برایش چای بریز. با ریختن چای برای همسرت ابهت مردانهات زیر سؤال نمیرود. اگر خوش تیپ است به زبان بیاور. اگر وقتی سر کار میرود و تو دلتنگش میشوی به زبان بیاور. فکر نکن، چون دو تا فرزند داری این کار زشت و لوس بازی است.
اگر قرار است کسی را ببخشی همین الان ببخش، بیملاحظه ببخش!
اگر برایت خواستگار آمده و تو مخالفی بیپروا توی صورتش نگاه کن و بگو مخالفی. لازم نیست برای پنهان کردن احساست آسمان و ریسمان ببافی. اگر پدر و مادرت در قید حیات هستند هر بارکه دیدیشان قربان صدقهشان برو اصلاً دستشان رو ببوس. وقتی ببوسی معجزهاش را میبینی. توی چادر نماز مادرها قدرت استجابت و آرامشی است که هیچ کجای دنیا نیست. پس بیبهانه به این دنیای دنج برو.
اگر فرزند نوجوان داری با او وقت بگذران. با هم شعر بخوانید و برایش از خاطرات خاص خودتان بگویید. نه او پررو میشود و نه چیزی از ارزشهای والد بودنتان کم میشود.
دلت برای فلانی تنگ میشود ولی غرور لعنتی اجازه نمیدهد به او زنگ بزنی و احوال بپرسی. از دوست مشترکتان شنیدهای که مدتی است درگیر بیماری است ولی، چون نوبت اوست تماس بگیرد احساست را قورت میدهی و بیخیال تماس گرفتن میشوی.
فلانی را خیلی دوست داری ولی هرگز به زبان نمیآوری. آرایشگرت را دوست داری ولی هرگز از راضی بودنت حرفی نمیزنی. صداقت فلان فروشنده محل را میستایی و بارها تعریفش را پیش دیگران کردهای ولی حتی یک بار به خودش نمیگویی. کیک تولدت عالی شده ولی تو هرگز از آن تعریف نمیکنی که فکر نکنند کیک ندیدهای و هیجانزده شدی. از لباس خواهر شوهرت خوشت آمده ولی مگر داریم کسی از خواهر شوهرش تعریف کند؟ مگر میشود همسر برادرت را به خاطر هنرش تحسین کنی؟ ممکن است فکر کند از دماغ فیل افتاده است!
و ما احساسات خود را هر روز پنهان میکنیم. به لیست آدمهای مهم اضافه میکنیم، کسانی را دوست داریم بیآنکه خودشان هرگز بویی ببرند، اما وقتی از این دنیا رفتند تازه یادمان میافتد از آنها تمجید کنیم. تازه پرده از راز دوست داشتنهایمان بر میداریم و با عبارت آشنای یادش بخیر یادشان میکنیم. وقتی همه چیز تمام شده، وقتی آن آدم نیست که به چشمهایمان زل بزند و از تعریفهای ما چشمانش برق بزند. وقتی خودش نیست تا پاسخ احساس شادی یا نفرت ما را بدهد. حالا که همه چیز تمام شده با یک دسته گل سر مزارش میرویم و حرفهای دلمان را به سنگ مزارش میزنیم. وقتش رسیده دست از فقر احساسی خود برداریم و در بیان احساسات سیال ذهنمان کمی آزادانهتر رفتارکنیم. آدمها تا زندهاند عشق دریافت میکنند.